1711× گفت چهارپایه رو بیار تو سایه بشین کار کن.
دستگاهو کشیدم تو سایه
چهارپایه رو کشیدم تو سایه
و خودمم نشستم تو سایه.
با هر قطعهای که می زدم
تو دلم میگفتم
"چهارپایهها... سایهها..."
چه واژههای آشنایی.
چقدر این روزهایی که گذشت بهشون فکر کردم.
"چهارپایههایی افتاده بر زمین
طنابهایی که میگریستند
تاریکی
و سایهها.."
![]()